
مانگای چینساومن
ویژگیهای محصول
اخوی…
چینسامهن داستان دنجییه. یه بچهی بیپول، بیکس، با یه قلب بزرگتر از جیبش. کارش چیه؟ شیاطین شکار میکنه. ولی نه واسه افتخار، نه واسه عدالت. واسه چی؟ واسه یه لقمه نون، یه بستر گرم، یه بوس الکی. دنجی یه جوری زندگی میکنه که آدم میگه: «خاک تو سر دنیا، اگه این زندگیه، پس مرگ چی بود؟»
ببین اخوی، دنجی یه قهرمان نیست، یه کلهخره. ولی یه کلهخر باحال. از اونایی که میخندی به حال زارش ولی دلت میسوزه براش. با اون ارهای که از دلش درمیاد، با اون دلی که از تنهایی پارهپارهست. یه وقتایی دلت میخواد بغلش کنی، یه وقتایی بزنیش. چون خودتی. یه نسخهی لختتر، خامتر، رکتر از خودت.
آخه تو این دنیا که همه واسه هدفای گنده و قهرمانبازی زندگی میکنن، دنجی فقط میخواد ناهار بخوره، تو تخت بخوابه، دست یکی رو بگیره. همینه رو راست بودنش که قشنگه اخوی.
ماکیما رو میشناسی؟ اون یکی از اون تیپ شخصیتاس که قلبتو قلقلک میده ولی همزمان چاقو میزنه پشتت. از اون خانمایی که آدم واسه یه لبخندش کل روحشو گرو میذاره، بعد میفهمه سرتو شیره مالیدن.
و آکی… آکی اون داداش نچسبیه که کمکم میچسبه. یه جوری دوستش داری که نفهمیدی کی شد رفیق جونجونیت.
Power؟ اخوی اون دیگه یه چیژ دیگهست. یه انفجار بیمنطقِ باحال، ترکیبی از سگ و گربه و دایناسور و داف!
چینسامهن فقط خون و خونریزی نیست، تو دل اون شلوغپلوغیهاش، یه درد قشنگ قایمه. یه «من کیام؟» یه «چرا زندهم؟» یه «اصلاً زنده بودن یعنی چی؟» وسط طنز و خون و اره.
تو میخندی، ولی یه گوشه دلت میگه: «منم همینطورم لعنتی. منم یه دنجیم. منم میخوام فقط بخورم و بخوابم و دوست داشته بشم.»
چینسامهن یه مشت انگشت وسط به کلیشههاست. هم یه ساطور تو صورتِ مانگاهای معمولیه، هم یه شعر عاشقانهست واسه اونایی که داغونن ولی هنوز میخندن.
یه جوکر لاتی با قلب بچهگربه. یه پارادوکس جذاب، درست مثه خود زندگی.
پس اخوی، اگه دلت یه چیزی میخواد که هم بخندونه، هم زخمی کنه، هم فلسفه بریزه تو کلهت ولی تو قاب اکشن و دیوونهبازی، برو سراغ چینسامهن.
و اگه دنجی رو فهمیدی، بدون که یهکم خودتو هم فهمیدی.


